اسلام با پذیرش حق رأى و دخالت بشر در سرنوشت و مقدرات سیاسى خود، الگوى جدیدى از یک نظم سیاسى را ارائه مىدهد؛ الگویى که علىرغم تصور خیلىها مبتنى برعقل فطرى و آراى مردم است. امّا این عقل مردم به گونهاى نیست که در تعارض با شرع باشد. شاید بتوان گفت؛ موارد تعارض، به نسبت توافق، به اندازهاى است که جاى نگرانى نمىباشد؛ چرا که شریعت چیزى جز احکام و مقررات مطابق با فطرت بشرى نیست.
بنابراین، حاکمیت سیاسى و مشروعیت سیاسى در اسلام اگر چه در بادى امر، دو مفهومى (شریعت یا دینى و حقانیت یا عرفى) است؛ امّا باید توجه داشت که حقانیت یا عرفیات با توجه به مبانى و آموزههاى شریعت، در متن دین قرار دارد و این دو از هم جدا و منفک نیستند. در نتیجه، تعارضى بین خواست و اراده مردم با مشیّت خداوند نیست؛ بلکه عمدتا این ذهن ما است که به واسطه عدم شناخت موضوعات سیاسى و احکام اسلامى، دچار پارادوکس مىشود.
با این بیان، موضوع «حق راى» اوّلاً و بالذات از مقوله فرادینى است. و شریعت ثانیا و بالعرض مفسّر و تبیین کننده آن است. بنابر این، حکم دین در اینباره تأسیسى نیست؛ بلکه امضاى سیره عقلا و حکم عقل در زمینه شیوه حکومت دارى است همان طور که شارع مقدس شیوه عقلا در مورد خرید و فروش را استمرار بخشیده، شیوه حکومتِانتخابیه را نیز به وسیله اصول نقلىِذکر شده امضا نموده است.