فیض کاشانى به تبع دیگر حکماى اسلامى، انسان را محتاج به زندگى اجتماعى و تعاون و تمدن مىداند و معتقد است که انسان به صورت فردى قادر به ادامه حیات نبوده و به تنهایى نمىتواند تدبیر امورات مختلف خود را متوّلى گردد. به عبارت دیگر، انسان بسیارى از حاجات خود را بدون معاونت و همکارى همنوعانش، نمىتواند بر طرف سازد. علاوه بر اینکه انسان براى برطرف ساختن نیازهاى مادى خود ـ که فیض آنها را نیازهاى «عارضه نفع عاجل و لذت زایل» مىخواند ـ به زندگى اجتماعى نیازمند است، براى برطرف ساختن نیازهاى معنوى خود نیز ـ که فیض از آنها به «ارتباط روحانى و اتحاد جانى» یاد مىکند ـ به زندگى جمعى علاقهمند مىباشد. آنچنان که فیض بیان داشته است، در حقیقت، کمال انسان نیز در همین زندگى اجتماعى نهفته است؛ چرا که به تعبیر او، کمال هر چیزى در ظهور خاصیت آن مىباشد و چون انس طبیعى از خواص انسان است، پس کمال او نیز در اظهار این خاصیت با ابناى نوع خود است. و این خاصیت در انسان مبدأ نوعى محبت که به مقتضاى تألیف و تمدن است که در نزد عقل و شرع، هر دو مستحسن است.