در تضاد نشان داده شده میان سبک غربى پژوهش سیاسى و جایگزین اسلامى آن در این جا، نه تنها به روشنسازى کاستىهاى ذاتى اولى کمک مىکند؛ بلکه مهمتر از آن، مجموعه خاصى از ویژگىهاى ذاتى دومى را برجسته مىسازد. تصویرى که ظهور یافته، آن است که روششناسى و معرفتشناسى علم سیاست غربى، به عنوان آخرین دست آورد، پیرامون قدرت ظاهرا نامحدود علوم طبیعى بنا شده است. طبیعت ذهنى و ایدئولوژیک علم سیاست از ناحیه چشم انداز معرفتىاش و وضعیت زندگى واقعى، به نحوه موثرى آشکار شده است. چیزى به اسم علم براى علم وجود ندارد. انگاره علم سیاست بىطرف، عینى و برى از ارزش دیگر اصلاً معمول نیست. مفهوم ابزار انگارانه اجتماع سیاسى، صورت بندى نظرى، تحقیق پذیرى، و دسته بندىهاى نهایى دانش،
همه، تحت الشعاع تجربههاى اجتماعى، فرهنگى و تاریخى مسیحیت غربى که به گونهاى تناقضآمیز سراسر مادى گرایانه و سکولار است، قرار گرفتهاند. چنین علمى احتیاجات و نیازهاى مسلمانان را بر آورده نکرده و نمىکند و به معناى دقیق کلمه، نمىتواند در جامعه اسلامى ریشه اجتماعى و فرهنگى بدواند.
جایگزین اسلامى آن، پیگیرى دانش را در درون چارچوب ارزشى اسلام ملاحظه مىکند. تمامى ادعاهاى مشابهت به علوم تجربى را رها نموده و ملاحظاتش درباره طبیعت اجتماع سیاسى، نه به وسیله مفهوم ابزار انگارانه اجتماع؛ بلکه به وسیله پرسش از غایتهاى هر چه که وجود دارد، راهنمایى شده است. اصل سرنوشت ساز علم سیاست، اختلاف میان جزء و کل، و واقعیت و ارزش است. اجزا با واقع شدن در یک کل فراگیر با قالبش براى ارزشهاى جاودان محفوظ در قرآن و سنت پیامبر عزیز محمد(ص)، معنا مىیابند. در نهایت، علم سیاست اسلامى، مشابهت با ارزشها و روح الگوى مدینه ـ اجتماعى که معناى اهداف بشرى را مجسم کرد ـ را هدف قرار مىدهد. جایى که اهداف بشرى مورد بحث باشد، تفکّر اخلاقى وجود دارد. به معناى دقیق کلمه، علم سیاست در اسلام امرى خالى از ارزش نیست. اسلام اصرار مىکند که سیاست باید پژوهشى براى اصول اخلاقى و اجتماع سیاسى همان گونه که افراد، را به اخلاق توصیف مىکند براى اخلاقى کردن عمل نیز موظف است. اصول اخلاقى و سیاست به گونهاى جدایىناپذیر به هم مرتبط هستند. درسى که بشر اگر مىخواهد جهان به خطا رفته را دوباره به سلامت عقل باز گرداند، باید فرا گیرد.